طراحی سایت

قالب وبلاگ

بابای خوبم - به پادرنگ خوش آمدید
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طراحی سایت


به پادرنگ خوش آمدید
 
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/6/31 توسط یاس

یه غمی تو صداش بود

یه غمی که قابل لمس بود اما قابل کشف نه!

بغلم کرد

گفتم:چه خبر؟

                     

 

  

یه غمی تو صداش بود

یه غمی که قابل لمس بود اما قابل کشف نه!

بغلم کرد

گفتم:چه خبر!

گفت:تموم میشه انشا الله

گفتم:شما اینجا چیکار میکنی؟

گفت:اومدم یه چیزی بگم و برم

دلم ریخت...

گفتم:چی؟

نگام کرد!

همون غم تو چشاش بود

گفت:مراقب بقیه باش

اگه من.....

نگاش کردم

گفت:جنگ دیگه بابا!شهادت داره,اسارت داره!

نمی خواین مراقب خودتون باشین؟

سفت چونمو گرفت و گفت:

دختر خوب من باش

مراقب همه باش چون که من....

محکم بغلش کردم

پدر برای دختر یه چیز دیگه است

یه جور حس خوب امنیت

آدم همیشه دختر مامانشه اما بچه باباشه

بغلش کردم بلند شد

سریع دستامو برداشتم,رفت

تفنگش روی شونه اش و دوشش بود

گفتم:نرو...دستمو گذاشتم روی چشام که نبینم داره میره

اما چشام قرمز شد

رنگ خون

تو گرد و خاک دست خونیم معلوم تر شد و بابا محوتر!

 



.: Weblog Themes By Pichak :.


تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک
  • راه آرام
  • پیج رنک