دیگر صدای زنگ قافله بگوشم نمی رسد
گوشهایم دوباره پرشده است
چشمهایم کاروان را نمی بیند
چشمهایم دوباره غبار گرفته است
بهانه نرفتنم جور شد:
"نمی دانم چگونه بروم؟"
با خودم می گویم من همان سینه زن حسینم ولی چه کنم که قسمت این بود...
اگر خدا می خواست چشمهایم را باز می کرد و گوشهایم را شنوا
دستهایم را بالا می برم می گویم خدایا من را کربلایی کن
می خواهم باز هم بگویم من می خواستم ولی تو ردم کردی
سرمست از توجیه در مسیر برگشت افتاده ام
صدایی می گوید به زمین بنگر
گوشهایم دوباره پرشده است
چشمهایم کاروان را نمی بیند
چشمهایم دوباره غبار گرفته است
بهانه نرفتنم جور شد:
"نمی دانم چگونه بروم؟"
با خودم می گویم من همان سینه زن حسینم ولی چه کنم که قسمت این بود...
اگر خدا می خواست چشمهایم را باز می کرد و گوشهایم را شنوا
دستهایم را بالا می برم می گویم خدایا من را کربلایی کن
می خواهم باز هم بگویم من می خواستم ولی تو ردم کردی
سرمست از توجیه در مسیر برگشت افتاده ام
صدایی می گوید به زمین بنگر
چشمهایم زمین را به تماشا نشسته است
باورم نمی شود هنوز رد پای کاروان بر زمین بر جا مانده است
صدا می گوید مسیر را نشانت دادم برو
سرم را بالا می آورم
می گویم الان زمانه عوض شده است ...
این مسیر که قدیمی شده
دیگر عاشقانه رفتن لوس شده است
دیگر پیاده رفتن از مد افتاده است
امروز بی کلاسی است بی ماشین شخصی رفتن
در کل امروز مسیرهای جدیدی آمده است
.
.
.
و من هنوز در مسیر برگشتم
و می گویم زمانه عوض شده است