علیرضا نوریزاده» که پس از اغتشاشات انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری به فرقه سبزها پیوسته است در سال 1328 هجری شمسی در محله دروازه قزوین تهران به دنیا آمد. پدر نوریزاده در آن زمان ملبس به ردای روحانیت بود و در مدرسه علمیه فیلسوفالدوله در حوالی مولوی درس میخواند و شهریه میگرفت و با کمک بازاریان و مقرری که از عدهای خیر میگرفت گذران عمر میکرد. در حوالی سال 1340 شمسی نوریزاده به همراه پدر و خانوادهاش به نجف اشرف مهاجرت کرد.
علیرضا نوریزاده» که پس از اغتشاشات انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری به فرقه سبزها پیوسته است در سال 1328 هجری شمسی در محله دروازه قزوین تهران به دنیا آمد. پدر نوریزاده در آن زمان ملبس به ردای روحانیت بود و در مدرسه علمیه فیلسوفالدوله در حوالی مولوی درس میخواند و شهریه میگرفت و با کمک بازاریان و مقرری که از عدهای خیر میگرفت گذران عمر میکرد. در حوالی سال 1340 شمسی نوریزاده به همراه پدر و خانوادهاش به نجف اشرف مهاجرت کرد. پدر نوریزاده قصد داشت در نجف به ادامه تحصیلات حوزوی بپردازد و سری توی سرها درآورد اما به دلیل کندذهنی موفق نشد به مدارج علمی نایل شود و پس از حدود 5 سال اقامت در نجف با سرخوردگی این شهر مقدس را ترک گفت و به ایران بازگشت. پدر نوریزاده پس از بازگشت به تهران در دفترخانه اسناد رسمی (محضر) که متعلق به شمس قناتآبادی، نماینده مجلس شورای ملی (از طرفداران کودتای 28 مرداد سال 1332) بود به عنوان اندیکاتورنویس استخدام شد و پس از مدتی کارهای مربوط به عقد و عروسی را هم انجام میداد و به عنوان عاقد به مجالس عقد و عروسی اعزام میشد. حاصل 5 سال اقامت در نجف برای علیرضای نوجوان فراگیری زبان عربی (با لهجه عراقی) بود که بعدها در زندگی او نقش اساسی ایفا کرد. پدر نوریزاده پس از چندی به تبعیت از کارفرمای خود (شمس قناتآبادی) که از کسوت روحانیت خارج شده بود مکلا شد و کت و شلوار پوشید و کراوات زد و هرگز معلوم نشد چطور یک دفترنویس ساده و کمدرآمد ناگهان به پول و پله چشمگیری رسید و از گمرک امیریه در جنوب تهران به محله نوساز و جدیدالتاسیس و گرانقیمت آپادانا (که آن زمان شمال تهران محسوب میشد) کوچ کشید؟!
علیرضا نوریزاده پس از اخذ دیپلم متوسطه برای ادامه تحصیل در رشته علوم قضایی وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و در سال 1347 برای نخستینبار نام وی در صفحه شعر مجله هفتگی فردوسی به سردبیری «عباس پهلوان» به چاپ رسید.یکی از حقهبازیهای نوریزاده این بود که با توجه به آشنایی که به زبان عربی داشت اشعار و قطعات ادبی متعلق به شعرا و ادبای جهان عرب را ترجمه و به نام خود به نشریاتی چون فردوسی، خوشه، بامشاد، تهران مصور و امید ایران میداد. همکاری با نشریات و درج نام علیرضا نوریزاده سبب توجه رئیس دانشکده حقوق دانشگاه تهران به این دانشجوی خود شد. در این زمان ریاست دانشکده حقوق را «منوچهر گنجی» از عوامل معروف سازمان اطلاعاتی آمریکا (CIA) به عهده داشت و این اتفاق به ظاهر ساده سرنوشت نوریزاده را عوض کرد.
«منوچهر گنجی» علیرضا نوریزاده را به همکاران خود در «ساواک» معرفی کرد و از طریق «ساواک» نوریزاده با محافل فرهنگی و دانشجویی از جمله کاخهای جوانان متعلق به شهرداری تهران مرتبط شد و با همکاری شعرای علاقهمند به رژیم پهلوی به برپایی شبهای شعر در کاخهای جوانان پرداخت و به جوانانی که اشعاری در مدح شاه و اعضای خانواده پهلوی و انقلاب به اصطلاح سفید میسرودند جوایز چشمگیری اهدا میکردند. در آن ایام با گسترش موج بیداری در میان مردم و جوانان، بویژه پس از قیام پانزدهم خرداد سال 1342، هستههای مبارزه با رژیم شاه در دانشگاهها و در میان جوانان شکل گرفته بود و رژیم میکوشید با تاسیس کاخهای جوانان و برگزاری مجالس رقص و لهو و لعب جوانان را از مبارزات سیاسی ضدرژیم به مجالس بیخبری و عیش و عشرت بکشاند و در این رهگذر نیاز به افرادی مانند علیرضا نوریزاده داشت که خود از قشر دانشجو بودند و به دلیل داشتن تمایلات مادی خود را به پشیزی به رژیم میفروختند! نوریزاده بر اثر رفت و آمد با افراد دینستیزی مانند عباس پهلوان، سردبیر مجله فردوسی و اسماعیل نوری علاء و جمشید چالنگی (از نویسندگان مجله تماشا) به نوشیدن افراطی الکل اعتیاد پیدا کرد، بهطوری که هنوز از دانشگاه حقوق فارغالتحصیل نشده بود به یک الکلیست تمام عیار تبدیل شد که پاتوق او و همپالکیهایش هر روز بعدازظهر در «بار» هتل مرمر که متعلق به باقرزاده بود و میگفتند از املاک ساواک است و خود «باقرزاده» فقط مدیریت آن را دارد. «بار» و رستوران هتل مرمر در آن زمان از روزنامهنگاران با بهای ارزان و بسیار نازل (در حد مجانی) پذیرایی میکرد و شایع بود که سوبسید آن را ساواک میدهد و این محل به یک پاتوق غیررسمی برای روزنامهنگاران رژیم شاهنشاهی درآمده بود تا ساواک بتواند با استفاده از عواملی مانند علیرضا نوریزاده و جمشید چالنگی (در حال حاضر شاغل در صدای آمریکا) در میان آنها جاسوسی کند. بدین ترتیب پای علیرضا نوریزاده به نردبان ترقی رژیم رسید و این جوان پرمدعا که خود در کتاب خاطراتش (با شاخههای زیتون، چاپ اول، ناشر سازمان نشر چکیده) از فقر و مسکنت بسیار در نجف و روزگار ادبا در جوانی و میانسالی در تهران مینالد حقوقبگیر توامان کاخ جوانان (در زمان شهرداری غلامرضا نیکپی) و معاونت مطبوعاتی ساواک و نشریات وابسته به دولت شاهنشاهی شود.
در آن ایام مساله اعراب و اسرائیل به واسطه جنگ 6 روزه در دنیای اسلام بسیار مطرح بود و در ایران نیز اگرچه رژیم وابسته پهلوی از همپیمانان اسرائیل محسوب میشد، اما قلب مردم با فلسطینیها بود و مردم مطبوعات و نویسندگان را تحت فشار میگذاشتند تا مطالبی پیرامون حقانیت مبارزه فلسطینیها چاپ کنند. رژیم برای آنکه احساسات عمومی را کنترل کند به مطبوعات اجازه میداد فقط مطالب ادبی و اشعار غیرسیاسی بویژه غیراحساسی و بهدور از تبلیغات انقلابی به چاپ رسانند. به همین سبب به افراد مطمئنی مانند نوریزاده ماموریت داده شد تا اشعار ادبی و عشقی شعرای فلسطینی را ترجمه و پس از هماهنگی با وزارت اطلاعات در مطبوعات به چاپ رسانند. نوریزاده از این رهگذر با بعضی شعرا و نویسندگان عرب و فلسطینی ارتباط برقرار کرد که بعدها معلوم شد با هدایت «ساواک» بوده است. از این طریق نوریزاده به یمن تسلط بر زبان عربی با بعضی روشنفکران فلسطینی و عرب بویژه در مصر مرتبط شد و چاپ چند مصاحبه نوریزاده با نویسندگان و شعرای عرب و فلسطینی در مجله تماشا (نشریه ویژه سازمان رادیو و تلویزیون شاهنشاهی) وی را با سرهنگ سابق شهربانی، محمود جعفریان که جزو سازمان افسری حزب توده ایران بود و پس از کودتای آمریکایی 28 مرداد سال 32 جزو توابین حزب توده به حکومت شاه پیوست، مربوط ساخت.
در آن زمان محمود جعفریان از تئوریسینهای برجسته ساواک و از نویسندگان بولتنهای محرمانه وزارت امور خارجه و اداره دوم ارتش (اطلاعات و ضداطلاعات) و استاد دانشکدههای نظامی بود (همزمان معاونت تلویزیون ملی ایران را هم عهدهدار بود) و مجله تماشا هم از زیرمجموعههای تحت مدیریت او به شمار میرفت. محمود جعفریان خود کارشناس جهان عرب و مسائل خاورمیانه محسوب میشد و با پرویز نیکخواه (مائوییست مرتد) و ایرج گرگین (مدیر شبکه دوم تلویزیون ملی ایران) مثلثی را تشکیل میداد که در میان کارکنان تلویزیون آن زمان به مثلث «جنا» معروف بود. «محمود جعفریان» نوریزاده را نزد خود آورد و پس از آنکه مطمئن شد نوریزاده متعهد به رژیم شاهنشاهی است با همکاری «ساواک» بورسی مطالعاتی از سوی تلویزیون در اختیار وی قرارداد و نوریزاده در ظاهر برای مطالعه درباره مصر و گذراندن دوره مصرشناسی (Ejeptolojy) و در باطن برای جاسوسی به مصر فرستاده شد. نوریزاده در دوران اقامت یکساله در مصر زیر پوشش بازدید از اردوگاههای فلسطینی صبرا و شتیلا و نهرالبارد مستقر در لبنان به این کشور رفت و چند روز پس از ورود به لبنان از اسرائیل سردرآورد! وی در اسرائیل وارد موسسه آموزشهای وزارت خارجه اسرائیل شد و دوره جمعآوری خبر و تحلیل اوضاع عربی خاورمیانه را گذراند. در این مدت دوست و همراه وی «مناشه امیر» نویسنده سابق روزنامه اطلاعات و از صهیونیستهای افراطی عضو «آژانس یهود» بود که سالها در سرویس سیاسی روزنامه اطلاعات کار میکرد و در اواخر دهه 1340 به اسرائیل رفت و بخش فارسی رادیو اسرائیل را بهراه انداخت که در دوران حکومت شاه وظیفهاش تبلیغ یهودیان ایران برای مهاجرت به اسرائیل بود.
علیرضا نوریزاده در دوران اقامت در اسرائیل چندین گزارش مصور تهیه و برای تلویزیون ملی ایران فرستاد. در آن زمان همکاران و دوستان نوریزاده با تعجب سوال میکردند چطور نوریزاده که برای ماموریت به مصر فرستاده شده است در اسرائیل اقامت دارد و از این کشور گزارش میفرستد؟! این ماموریت و بورس مطالعاتی پیوند و دوستی عمیقی میان نوریزاده و «شائول بختاش» اسرائیلی دیگری که در روزنامه اطلاعات آن زمان کار میکرد و «مناشه امیر» به وجود آورد که تا امروز ادامه دارد. خود نوریزاده در بیان خاطراتش در روزنامه کیهان لندن (مورخ 24 دیماه 1375) میگوید: «در سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران هرگز 2 تن را فراموش نمیکنم. یکی مرحوم جعفریان را به خاطر آنچه همه امکانات را به من داد و دوم ایرج گرگین را!» نوریزاده در همین شماره از کیهان لندن مینویسد که او تنها کسی بوده که در اجرای برنامه زنده رادیویی تحت هیچگونه نظارت و ممیزی نبوده است! این مطلب میرساند که نوریزاده کاملا مورد اعتماد ساواک بوده است. ساواک که در آن زمان علاوه بر دستچین کردن روزنامهنگاران و خبرنگاران رأسا سردبیران موردنظر خود را در مطبوعات مستقر میکرد و حتی در چاپخانهها ناظر مستقیم چاپ داشت و تمام برنامههای رادیو – تلویزیونی را قبل از پخش بازبینی میکرد چرا باید دست نوریزاده را اینچنین باز گذاشته باشد؟! آقای نوریزاده در مصاحبهای با VOA (صدای آمریکا) مورخه 6/6/1371 (برنامه ساعت 22:30) میگوید: «در این زمان کلیه اوقاتم در رادیو تلویزیون گذشت و معاشر افرادی چون منوچهر آزمون، محمود جعفریان، جواد منصور، حسن شهباز، حمید رهنما، پرویز نیکخواه و بیژن صفاری بودم!» نگاهی به سوابق این افراد نشان میدهد که جملگی از وابستگان درجه اول ساواک و جامعه بهائیت و آژانس بینالمللی یهود بودهاند.
در این ایام که اوضاع مالی نوریزاده بسیار خوب بود. بعدازظهرها پشت فرمان اتومبیل پژو قرمزرنگ 504 صفر کیلومتری که خریده بود، مینشست و در کافه وایتهاوس در میدان فردوسی یا هتل مرمر و تهران پالاس پرسه میزد و اواخر شب که نیمهمست بود خود را به کابارههای میامی یا باکارا در خیابان پهلوی میرساند. نوریزاده فردی بسیار عیاش و زنباره بود و علاقه عجیبی به زنان رقاصه و معروفه تهران آن زمان داشت. موقعی که در اواسط سال 1356 سروکلهاش در روزنامه اطلاعات پیدا شد چندین بار مرحوم صالحیار، سردبیر وقت روزنامه اطلاعات درباره رعایت موارد اخلاقی به وی تذکر داد و از او خواست که اولا در مواقع مستی به روزنامه نیاید و دوما از آوردن زنان بدنامی که با آنها دوست است به محل روزنامه خودداری کند! آمدن نوریزاده به روزنامه اطلاعات در اواسط سال 1356 هم از نکات قابل توجه تاریخی است. وی بارها و بارها در مصاحبههای خود در صدای آمریکا مدعی شده که دبیر سرویس سیاسی روزنامه اطلاعات بوده است. این مطلب مانند ادعای داشتن دکترای وی کذب محض است.
آقای علیرضا نوریزاده برحسب سوابق موجود در دانشکده حقوق دانشگاه تهران حتی موفق به پایان بردن دوره لیسانس هم نشده و پس از 2 سال تحصیل ناتمام این دانشکده را ترک گفته است (این تاریخ مصادف با تاریخ عزیمت او به مصر است). در حوالی شروع انقلاب شکوهمند اسلامی که بعضی از نویسندگان و خبرنگاران کم و بیش رگههایی از حقایق و انتقادات (ولو پیش پا افتاده) را در مطالبشان میآوردند، ناگهان سروکله علیرضا نوریزاده در روزنامه اطلاعات پیدا شد. وی در صفحات ادبی این روزنامه ترجمههایی از اشعار کوتاه شعرای معروف را چاپ میکرد و آنطور که رویهاش بود اشعار بعضی از شعرای عرب را هم که در ایران کسی آنها را نمیشناخت به فارسی برگردانده و به نام خود به چاپ میرساند که در اینمورد چند بار نویسندگان عربزبان مجله «الاخاء» (نشریه عربی موسسه اطلاعات) مچ او را گرفتند و موضوع را به آقای مسعودی مدیر اطلاعات گفتند، اما معلوم نشد که چرا مسعودی با نوریزاده برخورد نکرد.
با بالا گرفتن موج انقلاب نقش نوریزاده در روزنامه اطلاعات حداقل برای نویسندگان و خبرنگاران روزنامه اطلاعات مشخص شد. نوریزاده به پادوی مطبوعاتی رجال سیاسی نظیر علی امینی و جعفر شریفامامی و چهرههایی که دربار پهلوی میکوشید با مطرح کردن آنها مسیر انقلاب را منحرف کند، تبدیل شده بود. در دوران اوج انقلاب زمانی که مطبوعات و رادیو و تلویزیون در اعتصاب بسر میبردند، رژیم پهلوی و حکومت نظامی برای درهم شکستن اعتصاب به بعضی نشریات که در اواسط حکومت امیرعباس هویدا تعطیل شده بودند (و مدیران آنها به منظور تعطیل کردن نشریات کمتیراژ خود مبالغ هنگفتی از دولت گرفته بودند) دوباره اجازه انتشار داد. یکی از نشریات، هفتهنامه امید ایران بود. صاحب امتیاز و مدیرمسؤول هفتهنامه امید ایران علیاکبر صفیپور بود. صفیپور در سال 1328 مجله امید ایران را منتشر کرد و آنطور که در اسناد ساواک آمده است (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده علیاکبر صفیپور، کد بازیابی 8637) صفیپور از ابتدای تاسیس ساواک با نام مستعار صفایی و شماره رمز 523 با این سازمان محیطی همکاری میکرده است. صفیپور در دوران انتشار مجله امید ایران با چاپ مطالب مبتذلی درباره روابط نامشروع هنرپیشگان زن و مرد و خوانندگان و رقاصههای کافهها و کابارههای تهران و چاپ عکس زنان نیمهلخت و ارتباط با محافل قدرت و حمایت از رژیم شاه به ثروت زیادی دست یافت و صاحب چندین پاساژ تجاری و املاک گرانقیمت در مناطق تجاری تهران شد و به ثروت زیادی رسید که در شروع انقلاب با تیزبینی و تشخیص موقعیت املاک خود را به وجوهات نقد تبدیل و به خارج منتقل ساخت. یکبار هم در دوره بیستم مجلس شورای ملی به نمایندگی مجلس از نهاوند انتخاب (منصوب!) شد و در این دوران دست به سوءاستفادههای کلانی زد که بر اساس اسناد بهجا مانده از ساواک یک مورد آن ضبط و تصرف یکمیلیون مترمربع از زمینهای مرغوب نوشهر در استان مازندران بوده است. در سال 1350 دولت هویدا تصمیم گرفت بعضی از نشریات را که تیراژ بسیار کمی داشتند و حتی بعضی از آنها کمتر از یکهزار نسخه چاپ میشدند که از این تعداد هم حداکثر 200 نسخه فروش داشتند(!) تعطیل شوند.
امید ایران هم در فهرست این نشریات قرار گرفت، اما هویدا که عادت نداشت برای خودش دشمن درست کند به مدیران نشریات تعطیل شده مبالغ هنگفتی پرداخت و این مبلغ بهقدری اشتیاقآور بود که صاحبان بعضی نشریات هم که در این فهرست قرار نداشتند با پارتی تراشیدن و توصیه گرفتن از افراد منتفذ نام نشریه خود را در این فهرست قرار دادند!
در دوران اعتصاب مطبوعات و رادیو تلویزیون محمدرضا عاملی، وزیر وقت اطلاعات کوشید با استفاده از نام این نشریات قدیمی و آوردن آنها روی میز روزنامهفروشیها اعتصاب مطبوعات را بشکند. امید ایران هم از جمله این نشریات بود که بدون اطلاع صاحبامتیاز آن (علیاکبر صفیپور) روی میز روزنامهفروشیها قرار گرفت. علیرضا نوریزاده به دستور مستقیم وزیر اطلاعات وقت کار انتشار و سردبیری امید ایران را برعهده گرفت که با همکاری علی زائرزاده به مدت 6 ماه این نشریه را منتشر ساخت.
محل نشریه در اتاق کوچکی در چاپخانه آگهی زیبا در خیابان سعدیشمالی بود که این سازمان و چاپخانه به یک یهودی فراری تعلق داشت. نوریزاده با انتشار امید ایران هدف ماموریت جدید خود را نشان داد؛ حمایت از دولت بختیار! نوریزاده که در دوران حکومت نظامی با اعتصابشکنی رادیو تهران را به راه انداخته و در حمایت از نیروهای نظامی ارتشبد اویسی داد سخن میداد پس از راهاندازی امید ایران و روی کارآمدن بختیار یکباره به ملیگرایی دوآتشه تبدیل شد که تنها راه نجات ایران را حمایت از دولت بختیار میدانست. در ایامی که فریادهای مرگ بر بختیار خیابانهای تهران و شهرستانها را به لرزه درآورده بود، نوریزاده با چاپ عکس بختیار روی جلد امید ایران و مطالبی در حمایت از جبهه ملی و مصدقیها خطر روی کار آمدن دولت اسلامی را تبلیغ میکرد